۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

فحش ناموسی!!!

ساعت 3:47 بامداد...
یک ساعت تمام بنویسی آخرش بپره؟
این چه کاریه گوگل تو با من کردی؟
اون همه احساس رو همه رو به هیچ حساب کردی؟
اون همه نوشته که دلتنگش بودم و باورم نمیشد که اونم همینجور باشه؟
فکر می کنی ساده است نوشتن اون همه احساس؟
فکر میکنی وقتی همه اش 9 ساعت باهاش حرف نزدم انگار زمین و زمان داره می پیچه به هم رو نوشتنش ساده است؟
فکر میکنی راحته دوباره بیای همه ماجراهاتو دوباره با همون شکل بنویسی؟
لعنت به تو... لعنت به ذات کثیف تو... تا امروز طرفدارت بودم ولی به همین سادگی با احساسات آدما بازی میکنی؟
ما برای اینکه اینجا خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم...

اهالی دور دست بدانید و آگاه باشید ... گوگل نامه اتان را پاره کرد...
نامه ای که با خون دل نوشته بودیم... 

آخرشم این جوری تموم میشد:

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی    به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی

چشمانم یاری نمی کنند وگرنه باز از نو مینوشتم حسب الحال مشتاقی این بار را...

مینوشتم که چه حالی بودم از دوری!
خدارا خدارا که خرده بر من نگیرد...
خدا هیچ کسیو شرمنده کسی نکنه. به ویجه "م.خ"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر