۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

غریقیم و گردابی چنین هایل

می گویمش 
:دی
باز میگویمش
:دی
چنگالی قلبم را فشار میدهد 
باز هم با لطایف الحیل و انواع و اقسام حیلت که حیلت رها کن عاشقا میزنم به اونجا که نباید
:دی
................
آخر او را گونه ای نادر دیدم از نسل همنژادانش که آخرین هایشان را سال ها پیش در کتاب ها خوانده بودم... و فکر میکردم محدود به همان کتاب هایند.
من در چنگال گردابی گرفتار آمده بودم.  بیرون آمده ام واما همه به دیده غریقی مینگرندم که هر دستی را چنگ میزند و او را نیز به زیر خواهد کشید... کسی نمیداند من از گرداب بیرونم و شنا هم خوب میدانم در این دریای طوفانی...و نه هر دستی را می پذیرم...
شاید اینطور نشان میدادم! ولی در اوج بدبختی و فلاکت هم گوشه ای از عزت نفس را حفظ کرده بودم... همانی که اجازه نمیداد با هر کسی صحبت کنم...
اما حالا او در حال تکان دادن پایه هاست...
رفتم رو ویبره...
.................
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
 کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر