۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

نامه ای به دور دست 17

اول:
ترسناک است...
همه چی از یک صفحه سفید آبی شروع بشه با یه سری نوشته...
خب که چی؟ چطور میشه از تو مونیتور احساس بزنه بیرون؟
زندگی عجیبیه... قدیما محدوده شناختت به چهار تا در و همساده محدود می شد.
بعدش هی تکنولوژی و ارتباطات... تلفن اومد شد 3-4 تا محل اونورتر...
موبایل شد شهر و اینترنت شد دنیا...
این صفحه آبی سفید با شکلکهایش در زندگی واقعی نیستند...
تجربه زندگی واقعی چیز دیگه ای بهمون میگه...
صدا ها، بوها، رنگها، 
اما نوشته ها چیزی ورای حواس ما هستند...
نمیشود با نوشته صورت کسی را دید نمیشود بویش را شنید حس دستانش را ...
اما میشود خودش را دید...
نه که نوشتن خوبه دیدن بد...
ولی نوشته ها و گفتار های مکتوب هم نشانی از انسان دارد...
ما چه میدونیم مولانا و حافظ و خیام کیا بودن؟! چه شکلی بودن چه لباسی میپوشیدن یا چه بویی میدادن... یا حتی رنگ موی سرشون چه رنگی بوده...
اما همه میگیم اینا آدمای بزرگی بودن... یکی فلسفه آدمیت... یکی فلسفه عاشقی...یکی فلسفه زندگی...
از رو نوشته هاشون میگیم چه جور آدمایی بودن...
خیلی ها داد حافظ شناسی و مولوی شناسی و خیام شناسی سر میدهند...
کدامشان ثانیه ای این آدم ها را دیده اند؟ لباسشان قیافه اشان یا حتی خوراکشان را میدانند؟
همه از نوشته است و بس...
شاید هم اونچیزی نبودن که شعراشون یا کاراشون نشون میده ...
اما به قول مولانا.... ای برادر تو همان اندیشه ای ... مابقی تو استخوان و ریشه ای
البته اگه شعار دادن ها رو بذاریم کنار و عمل کنیم به حرفامون... دروغ نگیم... شعاری که عمل نشه کم از دروغ نداره...
حق میدم به اهالی دور که بترسند... از ندیده و نبوییده و نلمسیده شاید هم تا حدودی نچشیده!...و نشنیده حتی!!!
اما این استخوان و ریشه و مزه و صدا هیچ نیست تا دهان نگشاید و حرف نزند
تا مرد سخن نگفته باشد... عیب و هنرش نهفته باشد.
هزاران ساعت دیدار نزدیک وقتی سخنی رد و بدل نگردد به چه شناختی می آید؟
ساعتی گفت و گو اما هزاران نه صدها نه ده ها نه چندین عیب وهنر مرد عیان کند.
چه خوشا آن دیدار با گفتگو...

دوم
گذشته
Past is past
گذشته ، گذشته است.
آدمها همینجوری از وسط زمین و آسمون نیفتادن جلوی ما
همه اشون گذشته ای دارن...
تو زندگیشون بالا پایین شدن
کارای درست کردن، کارای غلط هم انجام دادن
یه آدم تبه کار وقتی داشته تبهکاری میکرده میدونسته کارش غلطه ولی بازم انجامش داده. چون از نظرش تو اون لحظه کار صحیح اونه...کار به تفکر غلطش نداریم. تصمیم به اینکه اینکارو بکنه و انگیزه اش مهمه... خواه دزدی برای امرار معاش بوده یا اللی تللی...می خواسته خودشو راضی کنه... 
همه آدما تو زندگیشون خطا داشتن...
یعنی که یه جای کارشون لنگیده و خراب از کار در اومده
این خراب شدن یا تصمیم خود شخص بوده که خود کرده را تدبیر نیست... یا اینکه جبر زمانه بوده و نمیشه کاریش کرده... یا اینکه هم هردو... خلاصه گذشته آدما تو گذشته است ومربوط به همون موقع ...
گذشته آدما نمایی از خود آدما رو نشون میدن... که با توضیحاتشون این نما روشن میشه و به شناخت طرف کمک میکنه.
بعضیا از گذشته اشون پشیمونن. بعضیا نه بعضیا خجالت میکشن بعضیا افتخار می کنن.
ولی هر لحظه از زندگی میتونه متفاوت از گذشته باشه میتونه مسیر جدیدی باشه.
گذشته آدما میتونه شرم آور باشه اما باید موقعیت ها رو هم دید.
چیزی که ما فقط ظاهر قضیه رو میبینیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر