۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه

جانا سخن از زبان ما میگویی.1

گفته بودیم که هر شب هم نامه امان نمیااا... البته دیگه داریم یه جورایی اعتراض میکنیم  به وضع موجود...
داریم میشیم گدای مسکین که نمیایدمان جوابی... هزار بار کوبیدیم بر در خو آخه.

امشب با این که پر از حرف واسه گفتن هستیم، ولی میکروفون رو می سپریم به شیخ اجل سعدی !!! (جدیدا شیخ اجل از حافظ به سعدی منتقل شده) تا با بیاناتشون مارو مستفیض کنن. 

مشتاق توام با همه جوری و جفایی     محبوب منی با همه جرمی و خطایی

من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم    در حضرت سلطان که برد نام گدایی


صاحب نظران لاف محبت نپسندند    وان گه سپر انداختن از تیر بلایی

باید که سری در نظرش هیچ نیرزد    آن کس که نهد در طلب وصل تو پایی

بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت    دشنام تو خوشتر که ز بیگانه دعایی

جز عهد و وفای تو که محلول نگردد    هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی

گر دست دهد دولت آنم که سر خویش    در پای سمند تو کنم نعل بهایی

شاید که به خون بر سر خاکم بنویسند    این بود که با دوست به سر برد وفایی

خون در دل آزرده نهان چند بماند    شک نیست که سر برکند این درد به جایی

شرط کرم آنست که با درد بمیری    سعدی و نخواهی ز در خلق دوایی

در آخر هم تشکر میکنیم از این وقتی که اینجا گذاشتید... و کلام رو با چند بیت شعر از خودم به پایان می برم (البته تکراریه و قبلا خوندین ولی خوب خالی از لطف نیست- اگرم باشه من صاحاب اینجام دلم میخواد شعرمو هر جا دوس دارم بذارم)


دل در گرو آن نگار دلبر خواهم داد ... که اوبا نفسی جلای دل خواهد داد
نکنم بیش از این درنگ در ره کویش... که درنگش جان ما بر باد خواهد داد
هرکسی دعوی صحبت داردش... چون صحبت او صفای دل خواهد داد
زیبای جهان گر دهنم نخواندش ... آن نفسش باد هوا خواهد داد
کوته کنیم  جمله کز تمنای وصالش... هر شبی حبیب دل به آغوش شب خواهد داد






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر