صفحه اول:
وارد اتاق شد مثل همیشه پشت سرش در رو بست. کامپیوتر رو روشن کردن تا بیاد بالا و تو همین زمان لباساشو عوض کنه.
اولین کاری که میخواست انجام بده این بود که ببینه پیغامی داره یا نه. نمیدونست چرا ولی در هر حالتی هم ناراحت میشد هم خوشحال. اگه پیغام داشت که خوشحال بود که تو فکرش بوده، و ناراحت که چرا همزمان اینجا نبوده که ببینه و حرف بزنن.
اگرم پیغام نمیداشت که ناراحت بود که چرا پس بیخیال بوده. و خوشحال که خب حداقل اینجا نبوده و حرفی نزده و من نبوده ام.
------------------
صفحه دوم:
هدیه چیست؟
کالایی که به کسی داده میشود تا میزان علاقه اهدا دهنده را به گیرنده بیان کند.
هدیه ها بر چند نوعند
بعضی از سر اجبار داده میشوند...بیشتر باج و خراجند تا هدیه... میزان ارزش کادو مستقیما با عرض ارادت اهدا کننده بستگی داره... بیشتر خودشیرینیه.
بعضی هدیه ها مرسومن ینی رسمه هدیه دادن... مثل کادو تولد و سر عقد و اینا...میزان ارزش مادی این کادو هم به میزان نزدیکی نسبتی اهدا کننده با گیرنده داره. اینجا مخلوط عجیبی از علاقه و اجبار وجود داره.
بعضی هدیه ها تشویقین... جایزه اسمشو بذاریم. ارزش اینا هم بر اثر زحمت کسیه که کشیده
اما بعضی از هدیه ها هستن که فرق میکنن. اینا نه ربط به نسبت دارن نه ربط به ارادت دارن ... فقط علاقه است که تو یه جسم فیزیکی میزنه بیرون. این جسم فیزیکی دو تا مشخصه داره
ارزش مادی
ارزش معنوی
معنوی: خب معلومه که از دل برآمده لاجرم بر دل نشیند. ارزش دلی یه هدیه همیشه خیلی زیاده.همیشه شنیدیم که در مقابل درخواست یه شیئ -کم ارزش حتی- از کسی ، شنیدیم که هدیه است و یکی عین این برات میگیرم. فرق اون شی با اون همه شی مشابه چیه؟ اینه که هدیه شده و توش احساس وجود داره.
گاهی هدیه به موضوع خاصی اشاره میکنه... استعاره ای از یه اتفاقه یا کلا یه معنی خاص برای هدیه دهنده یا گیرنده یا هردوشون داره. این جوری اون هدیه خیلی با ارزش تر میشه.
اما مادی
هدیه اگه بدون چشمداشت و فقط از رو علاقه محض باشه دیگه ارزش مادیش فرق نمیکنه...
کسی که به نیت کسی چیزیو میخره به قیمتش نگاه نمیکنه. -البته به جیب خودش حتما نیگا میندازه- وقتی تصمیم گرفته میشه که یه هدیه خریده بشه قیمت زیاد تاثیرگذار نیست. اما گاهی هدیه دهنده سعی میکنه با هزینه بیشتر اندازه علاقه اشو نشون بده. این امر علی السویه محسوب میشه. ینی هدیه گرون (البته با نیت خالص و علاقه واقعی) نشون دهنده علاقه است ولی هدیه ارزون عکس این مطلب رو ثابت نمیکنه...
هدیه چه گرون چه معمولی هر دو یه اندازه ارزش معنوی دارن... هر دو یه کار میکنن.
هر دوی این هدیه ها هم ممکنه مورد اعتراض واقع بشن (تو دل گیرنده البته)
هدیه گرون ممکنه به چاپلوسی و خرید علاقه با پول مترادف بشه
و ارزون به بی اهمیتی و کم بودن علاقه...
هدیه دادن و گرفتن سخت ترین و پیچیده ترین قسمت روابط انسانهاست. و البته یکی از مهمترین قسمت هاش.
همیشه شنیدیم که از هدیه های مراسم خاص سوال میشه. اونم تقریبا جزو سوالات مهم.
گاهی هدیه فیزیکی نیست...
یه دو بیتی...یه نامه ... یه حضور ... یه صحبت... یه کلام قشنگ هم میتونه هدیه باشه.
------------------
صفحه سوم
صپ دوباره پاشدیم خوشحال و شاد و خندان گردن افراشته اومدیم بریم صورتمونو بشوریم دیدیم تو جعبه اش یه چی گذاشته بر داشتیم خوندیم نوشته "کجای کاری آدم ساده خبری نیست" واسه خودمون مستقل سرمون طالپی میشه. ینی چی که خبری نیست؟
یه بار به حبیب گفته بود من حالم خوبه... اونم گفته بود اگه حالت خوبه چرا اینجایی؟ اونم بهش گفته بود "قراره دیوونه شم! تو اردیبهشت... یه شب...باهار نو ... قشنگه ... آرومه... دیوونه میشم تو اردیبهشت.... " حالا ما رفتیم تو صندوقمون نوشتیم که دیوونه شو تو اردیبهشت واسه خودت ، حرف بدی زدیم؟ اومده فرداش نوشته خبری نیست... بیا این دست ما بذار لای در فشار بده... گوشواره ام تو دستم نیست... تو این یکی دستمه بله فکر کردی.
خب من چیکار دارم ... دیگه حالا ما تازه وارد نیستیم واسه خودمون جوان اول شدیم... میرم به یکی اَ این تازه واردا میگم سیگار داری... میگه شما که گردنت درازه... میگم اگه درازه پس چرا خبری نیست؟
همون جا وایساده میشنوه ... هر هر میزنه زیر خنده میره...
انگاری که جان از بدنم میرود. میرم دمش میگم ببخشید چی شده؟ چرا خبری نیست؟
میگه آدم ساده خبری هست.... اردیبهشت خبری نیست... همین الان خبریه...
ما هم که خب دیوونه ایم ... مغزمون قد نخوده... هیچ جا نخواستنمون... کی دیوونه مغز نخودی میخواد؟
نفهمیدیم خب...دوباره مستقل از خودمون میریم دنبال دیوونه گیمون... میگم برات نی لبک مهره های پشت بگیرم... میگه خبه خبه.. کی به تو گفته واسه من چیز بگیری؟ جیرمون گرفت... ولی خب راست میگفت به من چه من چیکاره بودم؟ اما جیرمون گرفت... خب دوبیتی در خلوت و جلوت انداختیم براش تو شبان و روزان و اونم باهام تاخت اومد تا ارس باهام اومد رفتیم شمال که پشت شیشه بارون میزنه مثل جعبه سوزن نخ ابری که بارون میزنه!!! خب براش نی لبک نمیگیریم...حالا نی لبک مگه چی هست؟ میگه نه خیر زیاده... جیر جیری میگیم باشه یه چی دیگه میارم برات... تو این آسایشگاه بالاخره یه چی پیدا میکنم.
بازم اخم میکنه... اصن طالپی رو موزاییک صدا ناخن میده رو تخته سیاه.
یه عکس داشتیم از قدیما هیچ کی نمیدونه منم... خنده دار شدم تو عکسه... یه بار دید دستمون گفت این چیه؟ گفتم منم... گفت این تویی؟ گفتم منم... خندید...
هیشکی نمیدونه منم...به هیشکی هم نگفتم... فقط اون میدونه... اونم به هیشکی نگفته...
برداشت اون عکسمو برد دفتر مدیریت کپی کرد. دورشو نقاشی کرد زد بالای در اتاقش...
اومدم رد شدم از جلو در اتاقش میبینم دیوونه ها وایسادن میخندن... نیگا میکنم دلم غیژ میره...اصن یه وضعی... رخت میشستن اون تو...
چند روز پیشا رفتم یه مداد نو خریدم... دیوونه ها مداد خیلی دوست دارن... از اون مداد خوبا گرفتم عکس سیب داره روش. همه دوس دارن مداد. ولی من اصن ذوق نکردم همه اش منتظر بودم دلبر بیاد از رو خط موزاییک رد بشه من غیژ بشم...مالش برم دوباره... بعد که اومد رد شد تازه رفتم مدادمو آوردم... اصن اولویت همه دیوونه ها باید اول دلبر باشه...
------------
صفحه آخر
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد